خون افزاینده. که خون بسیار تولد کند او را. (یادداشت مؤلف) : این منفعت مردم خون افزای و گرم مزاج را سودتر از آن دارد که خداوند ذات الجنب... را. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). مزاج مردم خون افزای گرم و تر باشد و خون او غلیظ و سخت سرخ باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). اگر مردم خون افزای از بهر عرق النساء و نقرس و درد اندامها... از هر یک چندی فصد کند روا باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و سرخی خون او کمتر از سرخی خون مردم خون افزای باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
خون افزاینده. که خون بسیار تولد کند او را. (یادداشت مؤلف) : این منفعت مردم خون افزای و گرم مزاج را سودتر از آن دارد که خداوند ذات الجنب... را. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). مزاج مردم خون افزای گرم و تر باشد و خون او غلیظ و سخت سرخ باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). اگر مردم خون افزای از بهر عرق النساء و نقرس و درد اندامها... از هر یک چندی فصد کند روا باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و سرخی خون او کمتر از سرخی خون مردم خون افزای باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
سلیح و کجیم را گویند که یراق جنگ و پوشش اسب باشد در روز جنگ. (برهان) (از انجمن آرا) (ازآنندراج) (از ناظم الاطباء). سلاح. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زین اوزار. متقدمین از شعراء کلمه زین افزار را بمعنی ادوات جنگ گرفته اند. (یشتها ج 2 ص 140). از: ’زین’ (سلاح) + افزار. پهلوی ’زن افزار’. (حاشیۀ برهان چ معین) : وزین کرانه کمان برگرفت و اندرشد میان آب روان باسلیح و زین افزار. فرخی. چو خواست کردن از خود جدا ترا آن شاه نه سیم داد و زر و نه زین نه زین افزار. ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 280). چون برکشی آن بلارک گوهردار بر مرکب تازی فکنی زین افزار. ازرقی (از انجمن آرا). رجوع به ’زین’ و زیناوند و یسنا ص 136 و دیگر ترکیبهای زین شود
سلیح و کجیم را گویند که یراق جنگ و پوشش اسب باشد در روز جنگ. (برهان) (از انجمن آرا) (ازآنندراج) (از ناظم الاطباء). سلاح. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زین اوزار. متقدمین از شعراء کلمه زین افزار را بمعنی ادوات جنگ گرفته اند. (یشتها ج 2 ص 140). از: ’زین’ (سلاح) + افزار. پهلوی ’زن افزار’. (حاشیۀ برهان چ معین) : وزین کرانه کمان برگرفت و اندرشد میان آب روان باسلیح و زین افزار. فرخی. چو خواست کردن از خود جدا ترا آن شاه نه سیم داد و زر و نه زین نه زین افزار. ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 280). چون برکشی آن بلارک گوهردار بر مرکب تازی فکنی زین افزار. ازرقی (از انجمن آرا). رجوع به ’زین’ و زیناوند و یسنا ص 136 و دیگر ترکیبهای زین شود
دیگ ابزار. افزار دیگ را گویند یعنی آنچه در دیگ طعام ریزند از نخود و کشمش و بادام و مانند آن و بعربی تابل خوانند و جمع آن توابل. (از برهان). دیگ اوزار. (جهانگیری). هرچه در دیگ کنند پختن را. ابزار. تابل: توابل. ابازیر. حوایج. بهارات، دیگ افزارها. (یادداشت مرحوم دهخدا). تابک. (دهار). توبل. تابل. تقده. تقر. تقرد. تقرده. تقره: تثبیل، توبله، دقه، تبل، دیگ افزار ریختن در دیگ. (منتهی الارب) ، دیگ اوزار. بمعنی گرم دارو است که برای بوی خوش در طعام کنند و به أدویه مشهور است. بوی افزار. (انجمن آرا) (از آنندراج). آنچه از نبات و معدن که در طعام کنند گاه پختن آن، خوشبوی و خوش مزه کردن طعام را از قبیل زیره و کرویا و سعتر و پودنه و پلپل و قرنفل و جوزبوا و شونیز و زنجبیل و خولنجان و زعفران و سرکه و حرف (حب الرشاد = تخم سپندان) و خردل (حب سپندان گرد) و انجدان و حلتیت الطیب و نمک و تخم گشنیز و نانخواه و دارچین و میخک و خرفه و جز آن. (یادداشت مرحوم دهخدا) : غصلجه، نمک و دیگ افزار ناانداختن در گوشت و خوب ناپختن آن را. (منتهی الارب)
دیگ ابزار. افزار دیگ را گویند یعنی آنچه در دیگ طعام ریزند از نخود و کشمش و بادام و مانند آن و بعربی تابل خوانند و جمع آن توابل. (از برهان). دیگ اوزار. (جهانگیری). هرچه در دیگ کنند پختن را. ابزار. تابل: توابل. ابازیر. حوایج. بهارات، دیگ افزارها. (یادداشت مرحوم دهخدا). تابک. (دهار). توبل. تابل. تقده. تقر. تقرد. تقرده. تقره: تثبیل، توبله، دقه، تبل، دیگ افزار ریختن در دیگ. (منتهی الارب) ، دیگ اوزار. بمعنی گرم دارو است که برای بوی خوش در طعام کنند و به أدویه مشهور است. بوی افزار. (انجمن آرا) (از آنندراج). آنچه از نبات و معدن که در طعام کنند گاه پختن آن، خوشبوی و خوش مزه کردن طعام را از قبیل زیره و کرویا و سعتر و پودنه و پلپل و قرنفل و جوزبوا و شونیز و زنجبیل و خولنجان و زعفران و سرکه و حرف (حب الرشاد = تخم سپندان) و خردل (حب سپندان گرد) و انجدان و حلتیت الطیب و نمک و تخم گشنیز و نانخواه و دارچین و میخک و خرفه و جز آن. (یادداشت مرحوم دهخدا) : غصلجه، نمک و دیگ افزار ناانداختن در گوشت و خوب ناپختن آن را. (منتهی الارب)