جدول جو
جدول جو

معنی دین افزای - جستجوی لغت در جدول جو

دین افزای
(عَ رَ)
که دین را توسعه بخشد و بر آن بیفزاید. افزایندۀ دین. اشاعه دهنده دین:
از در افریقیه تا حد چین
نام او قارون دین افزای باد.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زین افزار
تصویر زین افزار
سلاح جنگ
ساز و برگ ستور، آنچه اسب را با آن می آرایند، یراغ، آشرمه، یراق، زین و برگ، ساز
فرهنگ فارسی عمید
داروهای خوش بو از قبیل فلفل و زردچوبه و زیره و هل و دارچین که در خوراک ها می ریزند، افزار، اوزار، بوافزار
فرهنگ فارسی عمید
(عَ قَ دَ / دِ)
که بر دین فزاید. که مایۀ توسعه و رواج و افزایش حقایق دینی باشد:
امتش دین فزای میخواند
ملتش کفرکاه میگوید.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ پَرْ وَ)
خون افزاینده. که خون بسیار تولد کند او را. (یادداشت مؤلف) : این منفعت مردم خون افزای و گرم مزاج را سودتر از آن دارد که خداوند ذات الجنب... را. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). مزاج مردم خون افزای گرم و تر باشد و خون او غلیظ و سخت سرخ باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). اگر مردم خون افزای از بهر عرق النساء و نقرس و درد اندامها... از هر یک چندی فصد کند روا باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و سرخی خون او کمتر از سرخی خون مردم خون افزای باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
سلیح و کجیم را گویند که یراق جنگ و پوشش اسب باشد در روز جنگ. (برهان) (از انجمن آرا) (ازآنندراج) (از ناظم الاطباء). سلاح. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زین اوزار. متقدمین از شعراء کلمه زین افزار را بمعنی ادوات جنگ گرفته اند. (یشتها ج 2 ص 140). از: ’زین’ (سلاح) + افزار. پهلوی ’زن افزار’. (حاشیۀ برهان چ معین) :
وزین کرانه کمان برگرفت و اندرشد
میان آب روان باسلیح و زین افزار.
فرخی.
چو خواست کردن از خود جدا ترا آن شاه
نه سیم داد و زر و نه زین نه زین افزار.
ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 280).
چون برکشی آن بلارک گوهردار
بر مرکب تازی فکنی زین افزار.
ازرقی (از انجمن آرا).
رجوع به ’زین’ و زیناوند و یسنا ص 136 و دیگر ترکیبهای زین شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دیگ ابزار. افزار دیگ را گویند یعنی آنچه در دیگ طعام ریزند از نخود و کشمش و بادام و مانند آن و بعربی تابل خوانند و جمع آن توابل. (از برهان). دیگ اوزار. (جهانگیری). هرچه در دیگ کنند پختن را. ابزار. تابل: توابل. ابازیر. حوایج. بهارات، دیگ افزارها. (یادداشت مرحوم دهخدا). تابک. (دهار). توبل. تابل. تقده. تقر. تقرد. تقرده. تقره: تثبیل، توبله، دقه، تبل، دیگ افزار ریختن در دیگ. (منتهی الارب) ، دیگ اوزار. بمعنی گرم دارو است که برای بوی خوش در طعام کنند و به أدویه مشهور است. بوی افزار. (انجمن آرا) (از آنندراج). آنچه از نبات و معدن که در طعام کنند گاه پختن آن، خوشبوی و خوش مزه کردن طعام را از قبیل زیره و کرویا و سعتر و پودنه و پلپل و قرنفل و جوزبوا و شونیز و زنجبیل و خولنجان و زعفران و سرکه و حرف (حب الرشاد = تخم سپندان) و خردل (حب سپندان گرد) و انجدان و حلتیت الطیب و نمک و تخم گشنیز و نانخواه و دارچین و میخک و خرفه و جز آن. (یادداشت مرحوم دهخدا) : غصلجه، نمک و دیگ افزار ناانداختن در گوشت و خوب ناپختن آن را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تُو بَ / بِ)
سخت کینه ور. بسیار انتقامجو:
به هفتم برانیم زیدر سپاه
که او کین فزای است و من کینه خواه.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
داروهای خوشبویی که در دیگ خوراک پزی میریزند مانند فلفل زردچوبه زیره قرنفل دارچین هل و غیره توابل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زین افزار
تصویر زین افزار
سلاح جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیگ افزار
تصویر دیگ افزار
دیگ اوزار. دیگ ابزار، داروهای خوشبویی که در دیگ خوراک پزی ریزند مانند فلفل، زردچوبه، زیره، قرنفل، دارچین، هل و غیره، توابل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زین افزار
تصویر زین افزار
سلاح
فرهنگ واژه فارسی سره